من و کوچه و الاغ مجله خور
جعفر توزنده جانی
ماجرا مال خیلی وقت پیش است شاید چهارم بودم شاید هم پنجم. آن موقع هفتهای یکبار میرفتم نیشابور که مجله کیهان بچهها را بگیرم. یک روز وقتی از شهر برگشتم توی کوچه از دور پسرخالهام را دیدم که دارد میرود خانه ما. با خودم گفتم اگر الآن مجله را توی دستم ببیند میگیرد و حالا حالاها به من نمیدهد. عادتش بود. توی دیوار سوراخی دیدم مجله را داخلش مخفی کردم که بعد بیایم و بردارم.
بعد هم رفتم خانه. حسن تا مرا دید گفت:«جعفر کیهان بچهها نخریدی؟»
گفتم: «هنوز نیامده»
مادر برایمان چای ریخت و تازه مشغول خوردن بودیم که صدایی سبز فروش دورهگرد بلند شد. نمیدانم اسمش چی بود اما با الاغش سبزی میآورد و میفروخت.
مادرم گفت:«جعفر برو کمی سبزیخوردن بگیر»
من که بلند شدم حسن هم دنبالم راه افتاد. رفتیم طرف سبزیفروش. اما چشمتان روز بد نبیند چیزی دیدم که بهشدت مرا ناراحت و خشمگین کرد. الاغ داشت مجله کیهان بچههای من را میخورد. جلو دویدم و بهزحمت مجله پاره و پوره را از دهانش کشیدم بیرون. نمیدانم چطوری مجله را پیداکرده بود. سر سبزیفروش داد کشیدم: «خب به الاغت کمی سبزی بده که تا مجله من را نخورد»
سبزیفروش مجله تکهتکه شده را گرفت، نگاهی به آن انداخت و گفت: «تا دلت بخواهد الاغ من سبزی میخورد اما خب حتماً مطالب این مجله خوشمزهتر بوده»
اما بدتر از همه لو رفتن دروغم پیش پسرخالهام بود.
(1) نظر
ناهید رحیمی
چقدر صمیمی و زیبا بود این نوشته. یکجورهایی از آن الاغ باید تشکر کرد برای رقم زدن این خاطرهی دوستداشتنی و شیرین😊⚘️