فراز و فرود ادبیات کودک
مجید عمیق در سال ۱۳۳۲ در تبریز چشم به جهان گشود و در رشته ادبیات و زبان انگلیسی تحصیل کرد. پس از آن او به ترجمهی کتاب کودک و نوجوان روی آورد و بسیاری از کتابهای شاخص این حوزه را ترجمه کرد. به ویژه ترجمههای او در زمینهی علمی با استقبال خوبی مواجه شدند. همزمان او در شورای کارشناسی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و شورای کارشناسی مجلهی رشد نوجوان به فعالیت پرداخت و همچنین داور کتاب سال جمهوری اسلامی، در حوزه رمان ترجمه و حوزه علوم و فنون شد.
با او دربارهی ادبیات کودک و نوجوان سخن گفتهایم.
پرسش: در ابتدا بفرمایید کتاب کودک از چه زمانی در ایران رسمی میشود و آن را چطور دستهبندی میکنید؟
عمیق: درباره این موضوع اذهان به تاریخ سال 1344 که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شکل گرفت معطوف میشود و آن را تولد کتاب کودک میدانند. در این دوران انتشارات فرانکلین که «کتابهای طلایی» را چاپ میکرد شروع به کار کرد. این کتابها ترجمه بودند و از غرب میآمدند و در میدان خالی ادبیات تالیفی کودک، بچهها این کتابها را میخواندند. با شکلگیری کانون و تشکیل کتابخانهها و تئاترهای سیار، تولید فیلم و کتاب ادبیات کودک هم که هیچ ناشری به شکل حرفهای آن را کار و دنبال نمیکرد، شروع شد.
در این چهل سال، ادبیات کودک ما فراز و نشیبهایی داشته که میخواهم آن را مطرح کنم. طبیعی است که بعد از انقلاب ادبیات کودک شکل جدیتری از لحاظ درونمایه به خود گرفت. نویسندگان تازهکار ساختار نوشتند و داستانها با توجه به درونمایه اخلاقی و پیامدار شکل گرفت. دهه 60-70 ترجمه کمرنگ شد و تالیف پیشی گرفت.
پرسش: چرا این اتفاق افتاد؟
مجید عمیق: طبیعی است که برای وابستگی نداشتن به داستانها و سوژههای غرب باید خودمان داستان خلق میکردیم. این اتفاق بدی هم نبود. در این دهه 75-80 درصد تالیف داشتیم و مابقی کتابها ترجمه بودند. آن موقع ترجمهها هم خوب بودند چون بایستی درونمایه خوبی میداشتند و کلاً کتابهای خوبی منتشر میشد. مثلاً از لئو لیونی و اریک کارل کتابهایی چاپ میشد که محتوای خوبی داشتند و مخاطب در پایان پیام آموزشی دریافت میکرد. در این سالها نمایشگاههای بولونیا و فرانکفورت هم کمک کردند تا ناشران، نویسندگان و مترجمان ما هم با یکسری کتاب خوب و مناسب آشنا شوند. در کنار کانون، تعدادی ناشر خصوصی هم وارد حوزه کتاب کودک و نوجوان شدند. انتشارات مختلف مانند محراب قلم، قدیانی و پیدایش از ناشران آن موقع هستند که باعث شدند کتاب کودک از تک صدایی دربیاید. انتشارات مدرسه هم محصول همان موقع است که چون وابسته به آموزش و پرورش بود محتوای آموزشی در آن پررنگ بود تا مکمل کتاب درسی باشد. آن سالها کیفیت بر کمیت پیشی گرفته بود. تیراژ بالا بود اما کیفیت ارجح بود.
پس از آن در دوره سالهای 70 – 80 به دلیل این که ناشران در نمایشگاههای بین المللی شرکت میکردند در حوزه کتابسازی و صفحهآرایی و تصویرگری الهام میگرفتند. بنابراین کتابهای ترجمه خوب هم وارد این عرصه شد. آن موقع آن درصد 80 به 20 کمی عوض شد و شاید 60 درصد کتاب تالیفی به 40 درصد کتاب ترجمه شد. ولی همچنان کیفیت مطرح بود تا سوژهها خوب باشد و کتاب زرد کم داشته باشیم. انصافاً هم ناشرین خصوصی خوب کار میکردند و کانون و انتشارات مدرسه هم کار خودشان را انجام میدادند. هرچند که در این سالها تعدادی از کتابهای کمیک استریپ هم وارد بازار شد که چندان ادامهدار نشد. چون فضای غربی داشتند و مخاطب ایرانی کمتر با آن ارتباط برقرار میکرد.
پرسش: درواقع همچنان پیام اخلاقی در صدر اولویتها بود؟
عمیق: بله. کتاب سال، کتابهای خوب را انتخاب میکرد. جشنواره سلام بچهها بود که از قم به تهران میآمدند. مجلات «سلام بچهها» و «پوپک» بودند که جشنواره داشتند و با همه امکانات کم برنامه آبرومندی برگزار میکردند. زنگ خطر از دهه 80-90 شروع شد. آن موقع دیگر نسبت ترجمه و تالیف کاملاً برگشت و ترجمه 70درصد بازار را گرفت. همچنان نویسندگان حرفهای کودک و نوجوان پای موضوعات و درون مایه خودشان ایستادگی کردند و کتاب خوب درمی آوردند ولی عدهای هم نویسنده و مترجم بی سواد و ناشر سودجو وارد کار شدند. کتاب ترجمه چون نیاز به زینک و فیلم ندارد و تصویر آن آماده است و کمخرجتر است پا گرفت. به غیر از ناشران حرفهای مانند افق و همانها که قبلاً عرض کردم، ناشرانی پا گرفتند که میخواستند بیلان کاریشان را بالا ببرند و سهمیه کاغذ بگیرند شروع به چاپ کتاب کودک کردند و بازار را آشفته کردند. چون نظارتی بر درونمایه نبود و والدین هم آگاهی کافی نداشتند کتابهایی با ظاهر فریبنده و پرزرق و برق وارد بازار شد که تنها برای سودجویی برخی ناشرین بودند. مسئولین فرهنگی فقط آمدند و گفتند ترجمه کل حوزه کتاب کودک را گرفته و باید جلوی آن گرفته شود. در حالی که باید هردوی آن در جای خودش باشد و نباید دست و پای ترجمه شکسته شود تا تالیف پا بگیرد. ترجمه نوعی ارتباط فرهنگی بین ملتهاست و چه اشکالی دارد که مخاطب کودک و نوجوان با ادبیات آن طرف مرز آشنا شود.
آشفتگی دهه 80 باعث شد ناشرین در دهه 90 دست به عصا راه بروند. ناشر حرفهای حساس شد و هر کاری را چاپ نمیکرد. انتقاد به قدری زیاد شده بود که ناشر سعی میکرد کتابی چاپ کند که صحت علمی خوبی داشته باشد و تصویر و ترجمه صحیح باشد و از ویراستار کمک بگیرند. الان میتوانیم بگوییم نسبت ترجمه و تالیف 45درصد به 55درصد است. ناشرین خصوصی امروز گوی سبقت را از ناشر دولتی ربودهاند و در غرفههای نمایشگاه کتاب که میرویم غرفه ناشر خصوصی پر و مشغول است. چون هم کیفیت را مدنظر قرار دادهاند و هم تعداد عناوینشان بالاست و گستردگی ژانر دارند.
در این دهه ناشرینی هم پا گرفتد که خوب فروش دارند اما محتوای کافی ندارند. میبینیم با بلندگو هیاهویی راه میاندازند و کودک را به سمت خودشان سوق میدهند اما چندان محتوایی ندارند. من احساس میکنم باید در وزارت فرهنگ به جز توجه به محتوای کتاب و تصویر، دیدار و نشست با ناشرین خصوصی تقویت شود تا سیاستگذاریها صورت بگیرد و از کارهای تکراری جلوگیری شود. گاهی میبینیم سرقفلی یک ژانر در دست یک ناشر است و سایرین هم دنبالهرو میشوند و به یکباره کلی کار تکراری در بازار پر میشود در حالی که ناشران دیگر میتوانستند ژانر جدیدی را باز کنند.
پرسش: الآن چطور؟
عمیق: الآن هم عناوین گسترده و وسیع شده هم تعداد ناشرین کودک و نوجوان بیشتر شدهاند. انجمن فرهنگی ناشرین کودک و نوجوان را داریم که تا قبل از کرونا در همه استانها نمایشگاه کودک و نوجوان برگزار میکردند که اتفاق خوبی بود و بچهها در استانهای خودشان صدها عنوان کتاب را مشاهده میکردند.
به نظر من ناشر گیت پرواز است. اگر سودجویی را کنار بگذارد و از متخصص استفاده کند و ویرایش و نمونهخوانی را در کار بیشتر کند؛ منِ مترجم بیسواد، جرات نمیکنم کارم را برای آن ناشر ببرم. اما برای برخی ناشرین این مسئله مهم نیست. من در سالیان مختلف در جشنوارههای مختلف داور بودهام و کتابهای زیادی در حوزه کودک و نوجوان دیدهام و میبینیم برخی کتابها زرق و برق و تصویرگری خوبی دارند اما درون مایه طوری است که بچه نه تنها آن را نمیفهمد بلکه سوال در سوال برایش ایجاد میشود. اخیراً ترجمههایی دیدهام که ناشر کم لطفی کرده و به مترجم اجازه داده تا کتابی را ترجمه کند که تناسبی با فرهنگ ما ندارد و خود کتاب درواقع برای جغرافیای خاصی هست. کودک انعطافپذیر است و اگر غلطی را تحویل او بدهم ممکن است دهها سال بعد متوجه غلط بودن آن بشود. در حالی که از همان ابتدا باید جلوی آن گرفته میشد. این ناشی از بازار آشفتهای است که داریم.
پرسش: در گفتههای شما بود که در دهه 60 ناشرین ضوابطی را خودشان رعایت میکردند. آن دهه ناشرین خصوصی کودک و نوجوان کم هستند. آن ضوابط از کجا میآمد؟ آیا ناشرین دولتی سیاستی داشتند که به کل حوزه تحمیل میشد؟ آیا با گسترده شدن ناشر خصوصی در حوزه کودک این بی ضابطگی و آشفتگی امروز اتفاق افتاد؟
عمیق: طبیعی است که هر انقلابی با خودش تفکراتی را میآورد. از دوره قبل از انقلاب وارد دوره جدیدی با الگوهای جدید شدیم که جنبه ارزشی و اخلاقی داشتند. کتابهایی هم قبل از انقلاب در حوزه کودک چاپ میشد که مثلاً برخی از آنها تولید مسکو بود و گوتنبرگ بیشتر آن را کار میکرد. انتشارات فرانکلین هم بیشتر داستانهای کشورهای امریکا و انگلیس را چاپ میکرد. انگار دنیا به این سه کشور محدود بود.
پرسش: البته کتاب کودک و نوجوان هم تازه داشت در ایران پا میگرفت.
عمیق: همان ناشرین محدود در آن دوره هم میتوانستند کمی فراتر را ببینند. شاید به خاطر گرافیک و زرق و برق کتابها بود و شاید کتابی که در هند در میآمد جذابیت بصری کتاب غربی را نداشت. ولی به طور کلی اعتقاد دارم که ما بایستی تفکیکی در ژانر قائل بشویم. مثلاً subway books یا همان کتابهای مترویی یا اتوبوسی هستند که برای سرگرمی در مسیر راه تولید میشوند. کتابی هم داریم که ماندگار است و در ذهن مخاطب میماند. چون ملت کتابخوانی نیستیم والدین در نمایشگاهها برای فرزندشان کتاب تهیه میکنند درحالی که وقتی میدان میوه و ترهبار هم میروند مثلاً پفک را به عنوان نیاز سبد خانوار میخرند. در خارج از ایران کتاب جزو سبد خانوار است. کتاب در ایران کالای گرانی است و خانواده نمیتواند هر هفته برای بچه کتاب بخرد. تنگنای اقتصادی هم باعث میشود یک ملت کتابخوان نباشند. چرا مردم ایران موزه نمیروند؟ چون از آن پول درنمیآید اما چندین ساعت وقت نیاز دارد. وقتی کسی تنگنای اقتصادی دارد باید بیشتر کار کند و آن زمان را نمیتواند برای موزه بگذارد. اگر ایرانی رفاه داشت به موزه هم سر میزد. ما دوربین عکاسی را هنگام مناسب نوروز درمیآوریم درحالی که برای اروپایی دوربین جزو سبد خانوار است. اخیراً با آمدن موبایل این مسئله کمتر شده.
در مورد کتاب نخواندن یا خواندن هم خود پدر و مادر شرط هستند. وقتی والدین کتاب نخوانند بچه هم کتاب نمیخواند. یک مسئله هم آموزش و پرورش است که کتابخانههای خوبی در مدارس نیستند. دکوری کتابهایی را گذاشتهاند که کتاب کودک و نوجوان نیستند. وقتی بچه من ابتدایی بود کتابی را آبدارچی به او داده بود که برای بچه 15 ساله بود. این آشفتگی در زیرساخت است که باعث میشود ملت ما کتابخوان نشوند. در مناسبتها به کتاب پرداخته میشود. مثلاً در زمان نمایشگاه کتاب مهم میشود. اینها مقطعی است که موجی میآید و فروکش میکند و ماندگاری ندارد. کتاب درسی هم باعث کتابخوان شدن نمیشود و نمیتوان آن را جزو سرانه مطالعه به حساب آورد.
به هر حال من فکر میکنم در حوزه کتاب کودک و نوجوان آشفتگی ما بدین شکل است که یکسری کتاب پرزرق و برق زرد داریم که در دکه هم فروش میرود و درواقع رگ خواب بچه را میدانند و بازارگرمی است.
پرسش: خواندن کتاب زرد چقدر روی بچه تاثیر میگذارد؟
عمیق: یک عبارتی است که میگویند «کتاب بد را هم باید خواند» و این برای بزرگسال صادق است. کودکی که وارد منطق نشده و با خیال خودش کتاب میخواند، خیلی اثرپذیری دارد. داستان پندآموز زیادی هستند که حتی از طریق شخصیتهای حیوانی و غیرانسانی پیام انسانی را منتقل میکنند و کودک فضایل را میشناسد. منظور من از کتاب زرد کتابی است که اولاً مخاطب ایرانی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. دوم این که موضوعاتی مطرح شده که در فرهنگ ما نیست. من زمانی راجع به ترس کتابی را بررسی میکردم. خب چیزهایی که در جامعه غربی باعث ترس بچه میشود ما در ایران نداریم. وقتی کودک ایرانی این کتاب را میخواند دچار احساسی میشود؟ درست مانند این که کتابی راجع به خوردن صبحانه باشد و در کتاب بیکن و ژامبون برای صبحانه بخورند در حالی که خانواده ایرانی نان و پنیر و چای شیرین میخورد.
یا رمانی دیدم که جغرافیایی بود و حتماً مخاطب نوجوان باید آلمانی میشد تا آن خیابان و محلهها را بفهمد. این کتاب اشتباه است چون نوجوان ایرانی نمیتواند چیزی از آن دریافت کند. مثل این که کتاب سوغات اصفهان در امریکا چاپ شود برای بچه امریکایی. اما بعضی مفاهیم جهان شمول هستند. زمانی کتابی به نام «شبان کوچک در غار» را ترجمه کرده بودم و یک نوجوان 13 ساله چوپانی میکند تا خرج تابستان را دربیاورد. کوه ریزش میکند و او در غار حبس میشود و در غار ماجراهایی دارد. این کوه هم در ایران میتواند ریزش کند هم در فرانسه و هم کانادا. این گرفتار شدن و امیدواری میتواند هرجا رخ بدهد. نکته جالب پایان داستان بود که وقتی برای نجات چوپان سر میرسند او اول بزغاله را به بیرون میفرستد. این عزت نفس این نوجوان بود که اول به دیگران کمک کرد.
رمان دیگری به نام «درخت بید آبی رنگ» را ترجمه کردهام که من را منقلب کرد. پاراگراف ابتدایی داستان با انتهای آن یکی است. پدر و مادر و دختر نوجوانی که کارگران فصلی هستند در مزارع پنبه کار میکنند. دختر یک ماه در چادر درس میخواند و بعد ماه دیگر در مکانی دیگر در چادر درس میخواند. این دختر همیشه از پدرش میپرسد تا کی اینجا میمانیم؟ پدر مغموم و ناراحت است و به او پاسخ میدهد تا هروقت بتوانیم. این خانواده در جایی از داستان در کلبه متروکه ای در مزرعه ای ساکن میشوند و مباشر مزرعه برای هرروز سکونت از آنها یک دلار میخواهد. آنها بشقابی دارند که روی آن نقاشی یک کلبه، رودخانه، پل و سه نفر آدم هست. روزی مجبور میشوند برای کرایه همین بشقاب را به مباشر بدهند. این دختر در عالم کودکی خودش روزی راه میافتد و از سیم خاردار عبور میکند و صاحب ملک شآشفتگا
از او میپرسد اینجا چه کار میکنی؟ دختر توضیح میدهد که کارگر فصلی هستیم و در کلبه زندگی میکنیم و کرایه میدهیم. صاحبخانه میگوید آنجا کرایه ندارد و مباشر را اخراج میکند و بشقاب را به آنها برمی گرداند. کلبه ای برای آنها میسازد. خانواده سامان میگیرد و باز دختر از پدرش میپرسد تا کی اینجا میمانیم؟ پدر هم جواب میدهد تا هر وقت بتوانیم. این فراز و نشیب و پشتکار و امید خیلی برای من جالب بود. رمان یک درس زندگی است و من در داوریها کتابهایی دیدهام که سرشار از هیولاها و جادوگری هستند که پایانش هم معلوم نیست.
اینها به درک ناشرین، از کتاب کودک و نوجوان برمی گردد و یک مقداری هم مربوط به مجوزهای فلهای است. گاهی هم ناشر خودش دانش ندارد و از کارشناسان خوب استفاده نمیکند و یا سودجویی جلوی چشمش را میگیرد. برخی ناشرین هنوز پایبند به تولید محتوایی هستند که روی کاغذ بیاید اما با چندتا گل بهار نمیشود.
این که تولید کتاب، هارمونی داشته باشد این خوبی را دارد که کار جدید ناشر هم در این جورچین قرار میگیرد و کتاب وارد قفسه مخصوص خودش میشود. بدبختی ما این است که مدیران و سیاستگذاران قائم به فرد هستند و میخواهند از صفر شروع کنند و قبلی را قبول ندارند. در حالی که ادبیات باید عقبه داشته باشد و الگویی بماند تا بعدی ادامه دهد. اگر قبلی خوب بوده چرا بعدی کار او را کنار میگذارد؟ اگر بد بوده چرا اجازه داشته؟
پرسش: دولت چه کاری میتواند بکند؟
عمیق: به این که یک جمله ناجور است و یک تصویر مناسب نیست اکتفا نکند. با ناشرین خصوصی کودک و نوجوان دیدار ماهانه داشته باشد و هرکدام گزارش بدهند و بازخورد ارائه شود. صحبت شود که کدام ژانر و موضوع کار نشده در ایران و مثلاً در مورد مرگ، کتابهای خوب به تعداد انگشتان دست است. در مورد طلاق هم همین طور کتاب کم داریم.
پرسش: امروزه دسترسی به اینترنت به صورتی است که بچه میتواند از آن بیاموزد. همه چیز در اینترنت هست و آنجا دیگر سیاست دولتی جواب نمیدهد. خانواده را چطور باید تربیت کرد که بداند بچه چه چیزی گوش بدهد و ببیند؟
عمیق: من راجع به سیاست دولتی صحبت نکردم. تنوع ژانر و تبادل نظر ناشر خصوصی مربوط به سیاست دولتی نمیشود. اما اینترنت یکسری دانش سطحی پیامکی به مخاطب میدهد که جای کتاب را نمیگیرد. این که فرد چه استفاده ای از اینترنت میکند به خانواده برمیگردد. فرض کنید لابه لای کتاب درسی داستان و شعر خوب به عنوان خوانش باشد. در این انتخاب آموزش و پرورش نقش مهمی دارد و میتواند تعداد این متون را بیشتر کند و یا ژانر را گسترش دهد. همان مسئله مرگ میتواند در کتاب درسی هم باشد چون تیراژ میلیونی دارد و به دست همه بچهها برسد.
مسئله دیگر این است که ما سالیان سال است کلاس انشا داریم و اغلب به درد نمیخورد. چون موضوعات تکراری هستند در حالی که معلم میتواند از دانشآموزان بخواهد کتاب داستانی را بخوانند و خلاصه کنند و برای هم تعریف کنند و اگر حساب کنید خیلی مفید خواهد بود. ما موضوعاتی در کتاب درسی داریم که فایدهای برای دانشآموز ندارد و نیاز به بازنگری دارد. الآن کتابهای درسی در خارج از ایران اینفوگرافی هستند. یعنی تصویر حجم بیشتری از مطلب دارد. البته در متون غیردرسی هم ما خیلی به سمت اینفوگرافی نرفتهایم. خودم یک مجموعه 5 جلدی را چندین سال قبل ترجمه کردم که اینفوگرافی هست و در 32 صفحه اندازه 100 صفحه مطلب دارد.
ارسال نظر