درخت یاس توی کوچه
توی حیاط خانهی روبهرویی یک بوتهی یاس بود. هر سال منتظر بهار بودم و با اولین شکوفهاش، بهار توی دلم خانه میکرد. هر بار که از خانه به کوچه میآمدم به بوتهی یاس سلام میکردم و لبخند روی لبم میآمد. یک روز وقتی بیرون آمدم دیدم که خانهی روبهرویی خالی شده و دارند آن را خراب میکنند. ترسیدم بوتهی یاس را این وسط خراب کنند. هر روز میآمدم و نگاه میکردم. کل ساختمان خراب شده بود اما چهارچوب در که بوتهی یاس به آن تکیه داده بود سر جایش بود. وقتی ساخت خانه در مراحل آخر بود ترس برم داشت. وقتی بخواهند این چهارچوب را خراب کنند و دیوار و در جدید را درست کنند بوتهی یاس چه میشود؟ به سراغ مهندسی که بالای سر ساختمان میایستاد رفتم. از او خواهش کردم اگر خواستند بوتهی یاس را از جایش بکنند آن را به ما بدهند تا توی حیاط خودمان بکاریم. او گفت امکان ندارد این بوتهی یاس از جایش دربیاید. شهرداری جریمه میکند و ... از این حرف او بیاندازه خوشحال شدم. تا روزی که در را باز کردم و پا به کوچه گذاشتم. دیوار خانهی روبهرویی خراب شده بود و یاس هم نبود. مبهوت به روبهرو نگاه کردم. یاس هیچ جا نبود. او را برده بودند. خیلی غمگین شدم. فقط امیدوار بودم او را جایی کاشته باشند. اما جای خالیاش از آن روز تا هنوز توی کوچه درد میکند
۰۱:۵۱ بعدازظهر
ارسال نظر