جونیبیجونز – جشن تولد جیم بدجنسه: کنار گذاشته شدن!
جونیبی تنها کسی است که به تولد جیم بدجنسه دعوت نشده است. چون او و جیم با هم دعوا کردهاند. تنها کس بودن بدترین چیز دنیاست و جونی نمیخواهد تنها کسی باشد که به تولد نمیرود. پس تمام تلاشش را میکند که هر جور شده به تولد برود. اما آیا این دقیقاً همان چیزی است که او میخواهد؟
کتاب جشن تولد جیم بدجنسه ششمین جلد از مجموعهی جونی بی جونز با نویسندگی بابارا پارک، تصویرگری دنیز برانکوس و با ترجمهی مژگان کلهر توسط انتشارات افق به بازار آمده است.
جیم بدجنسه توی سرویس مدرسه میپرد وسط حرف جونیبی جونز و دوست صمیمیاش گریس! آنوقت آنها به همین راحتی دعوایشان میشود و به خاطر این دعوا، جیم تصمیم میگیرد جونی را به جشن تولدش که همین هفتهی آینده است دعوت نکند!
جونیبی خیلی ناراحت میشود. آخر او تنها کسی است که به جشن تولد نمیرود و این مساله برای او خیلی ناراحتکننده است. مامان و بابا فکر میکنند جونی باید به جیم بیمحلی کند تا او نتواند از این موقعیت ذوق کند اما جونی نمیتواند چنین کاری انجام دهد، به جایش تصمیم میگیرد دیگر به مدرسه نرود؛ که البته مامان اجازه نمیدهد! جونی بی توی مدرسه کارت دعوت یکی از بچهها را از دستش میکشد اما گیر میافتد و پیش مدیر مدرسه میرود. او هم جیم را مجبور میکند کارت دعوت جونی را به او بدهد. چون مادر جیم تمام بچههای کلاس را به جشن دعوت کرده است. حالا جونی هم به تولد دعوت است اما روز پنجشنبه میبیند کارهایی که خودش دوست دارد انجام بدهد از رفتن به جشن تولد جیم بدجنسه خیلی بهتر است! چون جونی دوست ندارد به جیم کادو بدهد و دلش نمیخواهد به حمام برود و تازه قرار با بابابزرگ و درست کردن توالت فرنگی را بیشتر دوست دارد. پس تصمیم میگیرد به تولد نرود و خودش حسابی خوش بگذراند.
کودکان اغلب از کنار گذاشته شدن از گروه میترسند. آنها پذیرفته نشدن را دوست ندارند. این مساله شاید از دید والدین آنها موضوع خاصی نباشد اما کودکان نمیتوانند با آن کنار بیایند و برای آنها یکی از مسائل حیاتی زندگی است که با دوست داشته شدن گره خورده است.
جونی در این داستان، با وجود اینکه جیم را دوست ندارد و نمیخواهد به تولد او برود اما چون همهی کلاس به تولد دعوت شدهاند و او نشده احساس تنهایی و دورافتادگی میکند و دوست دارد هر طور شده به گروه همسالان خود بپیوندد. بزرگترها هم توصیههای به او میکنند که با وجود منطقی بودن، با احساسات جونی بی همخوانی ندارد و نویسنده به خوبی دریچهی قلب کودک را برای ما باز میکند و مسائل را از دید او میبیند.
در نهایت جونی بی میفهمد که آنچه اهمیت دارد لذت بردن او از زندگی است نه تابع جمع بودن. او از تنها کس بودن نمیترسد. بلکه از اینکه تنها کسی است که به حمام نمیرود یا برای جیم کادو نمیخرد خوشحال است.
ارسال نظر