نقد و معرفی

  1. خانه
  2. نقد و معرفی
  3. در یک روز گرم تابستان دختری از بصره آمد
01 بهمن 1402

در یک روز گرم تابستان دختری از بصره آمد

ما سه نفر بودیم:‌کرکس نشسته، دُم قو و کرکس پرنده. توی کوچه‌ی آشوری، خانه ما اولی و دومی و پنجمی بود. توی کوچه بودیم که او آمد. با بلوز و شلوار راه‌راه خاکستری و یک نیم‌بوت اسپرت سه خط سفید دخترانه. با بافته‌ی موهای عجیب زرد طلایی‌اش. و دستش را برد طرف پیشانی و خیلی نرم با سه‌ انگشت، بالای ابروی چپش را خاراند.و داستان از این‌جا شروع شد.

کتاب در یک روز گرم تابستان دختری از بصره آمد نوشته‌ی جمشید خانیان توسط انتشارات افق به بازار آمده است.

در گرمای تابستانی جنوب، در کوچه‌ای که قبلاً کوچه‌ی آشوری نام داشت، سه پسر نوجوان، با دختری روبه‌رو شدند که بافته‌ی عجیب زرد طلایی موهایش، او را از دیگران متمایز می‌کرد. دختری که به همراه پیرمردی از بصره آمد و مهمان مسیو سبیلو همسایه‌شان شد و بدجوری فکر و ذهن این سه پسر را درگیر کرد. تا آن‌جا که این سه دوست جانی، به مسابقه با هم روی آوردند. بی‌آن‌که ماجرای حقیقی آن بافته‌ی زرد طلایی را بدانند.

جمشید خانیان نویسنده‌ی به‌نام ایرانی در این رمان، مخاطب را به ظهر داغ تابستان آبادان می‌برد. نه فقط با فضاسازی و روند داستان، بلکه با کمک لحن و زبان.

زبان داستان به شکل منحصربه‌فردی، بومی است. انگار که باید آن‌ را با لحن روایت یک آبادانی خواند. با همان کشش‌ها و زیر و بم‌ها که یک آبادانی در روایت داستان به کار می‌برد. کاری که اتفاقاً بسیاری از مردمان جنوب، بسیار خوب انجام می‌دهند.

طرح داستانی این رمان شاید خیلی گره‌های تودرتو نداشته باشد اما شخصیت‌ها و صحنه‌ها در همان نقطه‌ی کوچک، در همان کوچه با همان چند خانه، جوری توصیف شده‌اند و با ظرایف گوناگون در هم پیچیده شده‌اند که مخاطب را تا صحنه‌ی پایانی همراه می‌کنند. بی‌ آن‌که دوست داشته باشد داستان به پایان برسد و در پایان نیز، نویسنده با یک پایان‌بندی غافلگیرکننده مخاطب را مبهوت می‌کند.

رقابت و رفاقت این سه پسر با آن دوستی و دشمنی معصومانه و عشق بی‌دریغ که مختص سنین نوجوانی است قابل درک و مشاهده است. ما می‌دانیم که این سه پسر هم دوست یکدیگر هستند و هم نمی‌توانند از آن‌چه می‌پندارند عشقی بزرگ و ناگهان است چشم بپوشند.  اما در بزنگاه پایانی، آن‌جا که این سه دوست در عین دشمنی و رقابت، در تقابل با دشمنی مشترک قرار می‌گیرند معلوم می‌شوند که مایه‌ی این رفاقت بیش از آن رقابت است.

جمشید خانیان با قلمی روان و لحنی گیرا مخاطب را تا انتها با خود همراه می‌کند و در آخر نیز او را اسیر پایانی کلیشه‌ای نمی‌کند. او عشق و تضاد و جنون و رقابت و ترس را به تصویر می‌کشد و در این تابلوی زیبا، حرارت جنوب را چاشنی روایتی خوش‌خوان می‌کند.

ارسال نظر