یک دانه گردو: پلی از رقابت به رفاقت
یک گردو افتاد. سوسک آن را دید. جیرجیرک آن را دید. مورچه آن را دید. همه به طرفش دویدند ....
کتاب یک دانه گردو نوشتهی محمدرضا شمس با تصویرگری رضا میرشجاعی توسط انتشارات محراب قلم به بازار آمده است.
باد آمد و یک دانه گردو به زمین افتاد. سوسک و مورچه و جیرجیرک به طرفش دویدند. همهی آنها گردو را میخواستند. معمولاً این رقابتها بر سر مالکیت چیزهای مختلف تبدیل به جنگ میشود. ولی این بار سنگ آمد تا با گردو بازی کند. پرید روی گردو و آن را شکست. آن وقت هر کس تکهای از آن را برداشت و همه با هم به راحتی و خوبی بازی کردند.
فاصلهی بین رقابت و دوستی، مرز ظریف و شکنندهای است؛ به خصوص برای کودکان. به این دلیل که رقابت، گاهی با تقاضای مالکیت در هم میپیوندد و دوستیهای آنها را تحتالشعاع قرار میدهد. درست است که در داستانِ یک دانه گردو، حشرات برای خوراکی میجنگند اما برای کودکانی که با آنها همذاتپنداری میکنند ممکن است آن دانه گردو هر چیزی باشد. به خصوص برای اغلب بچهها وسایل یا اسباببازیهایشان از هر چیزی مهمتر است.
حضور سنگ که نیاز خاصی به گردو ندارد و خیلی راحت و به خاطر بازی آن را میشکند حلال مشکلات است. او بدون اینکه منظور خاصی داشته باشد وارد گردونهی این رقابت میشود و با دوستی و بازی رقابت را به رفاقت بدل میکند. انگار که نویسنده میخواهد بگوید تنها راه زیستن بدون تنش و با دوستی، توجه به اهمیت همدلی و دوستی و بازی است. گویی تنها رهایی از قید رقابت و تقسیم داشتهها است که میتواند آرامش را رقم بزند.
ارسال نظر